اندکی سرکشی!
من اکنون در آمریکا هستم و اینجا هم تازه واردم، اما قبلش ۱۰ سال در آلمان زندگی کردهام و دارم مهاجرت دوم خودم را تجربه میکنم. اولشکه به آلمان آمده بودم، برای من همهچیز جالب بود ، خب هر تغییری در زندکی اولش باحاله دیگه. بیشتر تازه وارد ها مثل خود من در دیار جدید احساس آزادیی که نداشتهاند را تجربه میکنند، و اوایل آدم دلش میخواد که برود و دنیا را کشف کند. هرکس هر گونه که دلشمیخواد، و نباید گفت که کدام درست یا کدام غلط هست. مثلا یکی دلش میخواد که همشبره پارتی،(معمولا اگه در دوران جوانی باشه) یا همون دیسکو، البته این دیسکو رفتنها، یا خوشگذرانی ها به باور من فقط خالی کردن انرژی انباشته شده در اثر احساس نکردن آزادی هست، خب بالاخره، ما انسان هستم و در کنار گریه و عذاداری، به شادی هم احتیاج داریم. البته این فقط همان ماههای اول یا شاید تا یکسال اول باشه. و خب خوش گذرونی هم پول فراوان میخواد دیگه، اگه پاپا از اون طرف ساپورت کنه که خب مشکلی برای طرف نیست، اما باید بری سر کار و وقتی میبینی که واسه همین چندرغاز، چقدر زحمی کشیدی دیگه بیخیال دَدَر میشی. و دیگه اینکه برات بعد از یکسال اونهم معمولی میشه.
شوک فرهنگی
از چیزهایی که بعد از مهاجرت پیش میاد، شوک فرهنگی هست. مثال میزنم.
من در همون یکسال اولی که آلمان بودم با یک دختر آلمانی آشنا شدم، که یک بار به یک مهمانی دعوت شدم و او هم آمد. از آنجایی که در فرهنگ ما معمولا آقایان هوای خانم ها را دارند، یا باید داشته باشند، من هم همین کار را از روی عادت داشتم انجام میدادم، مثلا رفتم براش نوشیدنی آوردم، واندکی بعد ازش پرسیدم که آَیا چیزی برای خوردن دلش میخواد، که گفت : نه، اگه بخوام میرم خودم میارم! من هم پیش خودم داشتم میگفتم، عجبا ، اگه واسه دخترای ایران از این کار ها بکنی بهت میگن عجب آدم جنتلمنی هستی . اما بعدا که بیشتر با جامعه آلمان آشنا شدم، فهمیدم که خب خانم های اینجا اینجوری هستند و انتظاراتشون از آقایان با فرهنگ ما کمی فرق داره. این اولین تجربه شوک فرهنگی من بود.
برای دیگران هم این شوک هست. مثلا شما اگه داوطلبانه یه کمکی به کسی در آلمان بکنی احتمالا انتظار تشکر هم داری، اما شاید طرف بهت بگه : من که ازت کمک نخواستم، خودت دلت میخواست اینکار را بکنی، پس چه انتظار
تشکری داری؟
خانم و آقا
قوانین جامعه ما در ایران، خیلی مردسالارانه هست، گرچه بسیاری از مردهای ما ( مثل خودم ) خیلی دموکرات فکر میکنیم. و خانم های مظلومِ!! ما هم به این مسئله گاهی عادت میکنند. البته گاهی هم بعد از مهاجرت همین مردسالاری مشکلساز میشه، برای اینکه بعضی مردها در ایران به مردسالاری عادت کردهاند و از آن سو استفاده کردهاند، اما زن ایرانی که حالا از آزادی عملش میخواد استفاده کنه به مذاق مرد خوش نمیاد، مثلا زنهای ایرانی بیشترشون وقتی که به خارج میآیند دنبال ادامه تحصیل میروند و به کار کردن هم میپردازند و احتمالا از آقاهه میزنند جلو. البته بماند که اندکی از خانم ها هم بیانصافی کرده و مردشان را تنها میگذارند. و یا برعکس!
سازگاری با محیط جدید
چند روز پیش صاحب خانهام که آمریکایی هست، بهم میگفت که یک مَثَلی دارند که میگوید، وقتی رفتی به رُم، آنگونه رفتار کن که رومیان میکنند. ما هم در زبان پارسی میگوییم، خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو.
داروین هم در تئوری تکامل خود به این نتیجه رسید که عاملی که باعث منقرض نشدن گونهای از موجودات زنده میشود، نه قدرت و بزرگی پیکر، بلکه قدرت سازگاری با محیط است.
ما که در غربت هستیم، چه بخواهیم و چه نخواهیم باید این مسئله را پیش چشم داشته باشیم. کمی مشکل میشه که شما یه جایی جدیدی بیایی و نخواهی که عادتهای قدیمیات را بهروزرسانی کنی. اینجوری برای خود آدم هم سخت میگذره. چون میخواهی به سبکه قدیمیت زندگی کنی اما ابزارش را نداری، و اگه بخوای که یکدندگی کنی دیگه چیزی از محیط جدیدت نمیگیری و نمیتوانی که با جامعه جلو بیای.
زبان جدید
و اما مهمترین چیز و اولین چیز که در مهاجرت در اولویت باید قرار گیرد ، همانا یادگیری زبان هست. حتما بسیاری از دوستان از قبل سفر و مهاجرت زبان را بصورت آکادمیک یادگرفتهاند، این خیلی خوب است، اما بودن و رفتار با دیگران در محیط جدید مهمتر است. مثلا اگه من به شما بگویم که « خالی نبند ! » شما حتما می فهمی که دارم بصورت خودمانی بهت میگم، چاخان نکن! از همین چیزها هم شما در محیط جدید زیاد خواهی شنید، و اگه فقط به همان تحصیلات آکادمیک بسنده کنی در مکالمات روزمره با دوست و آشنا کمی کم خواهی آورد، چون همه که خیلی رسمی صحبت نمیکنند، گاهی آدم دلش میخواد کمی هم خودمونی باشه. اینگونه تصور کن که جریان سوتی دادن یکی را میخوای با دوستت درمیان بگذاری و بگو بخند کنی. اینجا دیگه به اضافه گرامر زبان، اندکی هم به زبان کوچهخیابونی یا همون محاورهای احتیاج داری.
احساس بیگانگی در هر دو محیط ( میهن و کشور جدید )
متاسفانه بعد از چند سال دوری از مام میهن این احساس بوجود میآید. و فکر نکنید که فقط سراغ ما ایرانیها میاد، چون ما خیلی خونگرم و عاشق میهن هستیم . روزی در تلویزیون آلمان گزارشی را از زندگی یک خانم آلمانی مجرد ۳۰ ساله، که از ۲۰ سالگی به پاریس مهاجرت کرده بود را داشتم می دیدم، از یاد نبرید که آلمان و فرانسه همسایه هستند و هردو کشور هم اروپایی هستند و نکات مشترک فرهنگی زیادی دارند. برایم جالب بود که همین خانم هم کم و بیش همین تجربیات را داشت. و میگفت که او خودش را در فرانسه غریب احساس میکند چون که در هر صورت او در فرانسه یک خارجی هست، و وقتی هم به آلمان میآید، از آنجایی که ۱۰ سال زندگی در محیط جدید و دوری از وطن، باعث شده که رفتار او هم همانند فرانسویها بشه، در آلمان هم خود را غریب احساس میكند ! یعنی بعضی از رفتار های آلمانیها برایش غریب هست.
این احساس بیگانگی با میهن از آنجا بوجود میاد که، جامعه همیشه در حال دگرگونی هست، و زمانی که شما توی جامعه هستی و باهاش میای جلو، این دگرگونیها به چشم نمیاد، اما وقتی از آن دور میشوی، جامعه اولی شما به حرکت خود ادامه میدهد، اما شما هنوز در حال و هوای همان زمان خروج از وطنت ماندی و این حرکت و دگرگونیِ جامعه بعد از چند سال دوری، ناگهان خودنمایی میکند و به چشم شما میآید، اما اگر از دیگران که آنجا زندگی میکنند اگه بپرسی، بهت میگه، نه بابا، من کجا عوض شدهام، من همانجور که قبلا زندگی میکردهام ، دارم هنوزم زندگی میکنم.
این ها چیزهایی بود که فعلا به فکرم رسید که دلم میخواست با دوستان درمیان بگذارم. و فقط تجربیات خودم و دیدهها و شنیدههایم بود.
درود فراوان
درود بر شما برا من جالب بود موفق و پیروز باشید
پاسخحذف