من در لاتاری گرین کارت آمریکا برنده شدم و پس از ۱۰ سال زندگی در آلمان ، دوباره مهاجرت کردم , این بار به آمریکا. و اکنون که این پست را مینویسم ، سه ماه میشود که به آمریکا آمدهام . من اواخر ماه می ۲۰۱۲ به آمریکا آمدهام.
من اندکی میخواهم تجربه خودم را در مورد یادگیری زبان خارجی بگویم، با توجه به اینکه من این پروسه یادگیری زبان را یکبار در آلمان گذراندم، و اکنون از تجربه آن دارم
استفاده میکنم و دلم میخواهد که تجربه خودم را بیان کنم شاید برای کسی سودمند باشد.
پس از ورودم به آمریکا، تا دیدم که یه جایی کلاس زبان هست، تندی رفتم و نام نویسی
کردم. من تلویزیون زیاد تماشا میکنم و در نبودن آن، رادیو روشن است، خلاصه
اینکه تا میتوانم، کلمات و جملات انگلیسی به خورد گوش و مغزم میدهم. من
۱۰ سال در آلمان زندگی میکردم، و در این مدت انگلیسی گپ نمیزدم، اما همین
تلوزیون و رادیو به من کمک کرد که در امتحان تعیین سطح، در سطح Intermediate High پذیرفته بشوم .
زبان یاد گرفتن، با یاد گرفتن دانشهای دیگر مانند
ریاضی و فیزیک خیلی فرق دارد. مثلا ما اندکی اصول گرامر را در کلاس زبان
یاد میگیریم، اما مسئله خیلی مهمتر، صحبت کردن است و باز مهمتر از آن،
اینست که شما خجالت را کنار بگذاری و دهان باز کنی و صحبت کنی . و فقط باید
صحبت کرد، در مورد هر چیزی. من در آلمان هنگام صحبت کردن، خیلی مواظب بودم
که اشتباه صحبت نکنم، و همین مسئله باعث میشد که زیاد صحبت نکنم، اما
اینجا دیگه این اشتباه را نمیکنم، مثلا با هر کس که ببینم به قول خودمون
آدم اجتماعی است شروع میکنم به گپ زدن . مثلا با خانم راننده اتوبوسی که هر روز باهاش کلاس
زبان میروم، گپ میزنم و با هم آشنا شدهایم، که اسمش هم هست کارلی.البته من این شانس را هم داشتم که با یک خانواده آمریکایی زندگی کنم، و خواهی نخواهی باید همیشه انگلیسی صحبت کنم که خودش باز یک تمرین هست.
راستی در مورد کلاس زبان . من بر این باور هستم که به ما در ایران ، اصول اولیه زبان انگلیسی مثل گرامر را ، خوب یاد دادهاند، چه در مدرسه و چه در دانشگاه، فقط باید تمرین کنیم و هی گپ بزنیم و طرز هجی کردن کلمات به سبک آمریکایی را یاد بگیریم که آنهم فقط با شنیدن فراوان بدست میآید. که همانطور که گفتم تلویزیون و رادیو خیلی کمک میکند. در ابتدا اصلا نباید انتظار داشت که آنچه که میشنوید را بتوانید بفهمید، اصلا هیچ کوششی هم در این باره نکنید ! ابتدا فقط باید گوش به کلمات عادت کند. به اصطلاح گوش قوی بشود.
و باز نکته دیگر اینکه، انتظار نداشته باشید که مغزتان همانند همان ترم اول و دوم دانشگاه، به سرعت مطالب را یاد بگیرد. و یک وقت از دیر یادگیری سرخورده نشوید، چون این طبیعی هست که با بالارفتن سن، سرعت یادگیری هم پایین میآید، زیاد به خودتان فشار نیاورید!
و دیگر اینکه باید یک هم صحبت پیدا کرد. اگه آدم مجرد باشد و بتواند یک دوست (دختر یا پسر) که در آمریکا بزرگ شده پیدا کند که خوب است . اما خب، همصحبتی از راههای دیگه هم هست، همین که مثلا آدم با هرکسی یه گپ کوچولو بزند، خوشبختانه آنچه که من تا حالا میبینم، برخلاف آلمان که من درش بودم، آمریکاییها خوشمشربتر هستند، مثلا صندوقدار آن فروشگاهی که من از آن خوار و بار میخرم، در حین حساب کردن یه گپی هم میزند، که همیشه هم سوال اول در اینجور موارد این است که از شما میپرسند، خب، آمریکا بهت خوش میگذره یا نه؟ یا اینکه چقدر اینجا الآن جا افتادی؟ و از همین جا استارت گپ زدن شروع میشود، و به باور من، اصلا مهم نیست که شما چی میخوای بهشبگویید، یعنی اینکه لازم نیست حالا سیستم سیاسی و استراتژیک آمریکا را حلاجی کنید . من مثلا خودم همیشه میگویم، به من خیلی خوش میگذره، چون از سرمای آلمان فرار کردم و اینجا آفتاب داره، و از اینجور چیزها!! کمی هم از میوه و ترهبار کالیفرنیا تعریف میکنم و گاهی هم از مشکلات ترافیک میگویم و تمام. یا اینکه همیشه این پرسش را میکنند که، از خریدتان راضی بودید یا نه، که من هم گاهی به شوخی میگویم همه جاش خوب بود، غیر از این پول دادن آخرش!!
من معمولا عصرها میروم به قدمزنی، همین نزدیکای خانهام یک سرای سالمندان پیدا کردم، و هر بار که از جلوش رد میشدم میدیدم که چند تا افراد مسن در حیات روی مبل و صندلی نشستهاند. یک روز رفتم توی حیاط و الکی از یه جایی شروع کردیم گپ زدن، فقط کافیست که بهشان سلام کنید! خودشان سر صحبت را باز میکنند!
با افراد مسن گپ زدن، برای ما تازه وارد ها خیلی خوب است و خیلی کمک کننده هست . برای اینکه آنها از تنهایی رنج میبرند و خودشان دنبال یک همصحبت هستند و از این کار شما استقبال میکند، و دوم اینکه آنها خیلی با حوصله هستند و با اینکه زبانِ انگلیسیِ شما خوب نیست اصلا حوصلهشان سر نمیرود. و اگر بخواهید ، چند بار جمله را برایتان تکرار میکنند، و اما نکته مهمتر اینکه، از آنجایی که آنها دنیا دیده هستند، در لابهلای گپشان، راهنمایی هم میکنند که گاهی خیلی هم ارزشمند هست.
و نکته دیگر اینکه، در ابتدای ورود به کشور جدید، معمولا خارجیها از کشورهای دیگر که همه تازه وارد هستند، زودتر با هم گرم میگیرند، برای اینکه نکات مشترک دارند، مانند، یادگیری زبان، مشکلات زندگی در کشور جدید، و از این دست. که این خود سوژه خوبی برای گپ زدن هست که اتوماتیک آدم وادار به گپ زدن میشود .
و نکته آخر که به ذهنم میرسد این است که، فرآیند یادگیری زبان خارجی، زمانبر هست، اصلا انتظار نداشته باشید که ۶ ماهه بتوانید مثل یک آمریکایی صحبت کنید. در ابتدا شما آنچه که میشنوید را در ذهنتان ترجمه میکنید و باز برای صحبت کردن به انگلیسی، ابتدا پارسی را در ذهنتان به انگلیسی ترجمه میکنید و بعدش کلمات و جمله را ادا میکنید، این جریان تا آنجایی تکرار میشود که مغز شما آکنده از کلمات و جملات انگلیسی شود، و بعد از این مرحله، شما دیگر برای صحبت کردن، احتیاج به فکر کردن و ترجمه اولیه در ذهن خود را ندارید، مفهوم هر جمله را بدون گذراندن مرحله ترجمه، درک میکنید، و باز برای پاسخ دادن، یا صحبت کردن هم، دیگر مغز ترجمه نمیکند و مفهوم را بازگو میکند. برای خود من در مورد زبان آلمانی، فکر کنم، بعد از ۳ یا ۴ سال به این مرحله رسیدم. خلاصه بعد از این مرحله هست که میشود گفت یک زبان خارجی را یاد گرفتهاید.
همانگونه که میبینید، به اندازه افراد روی کره زمین، راهِ رسیدن به زبان انگلیسی هست!! فقط باید صحبت کرد، همین.